دست نوشته های یک پدر

دست نوشته های یک پدر

این صفحه را برای دخترم مینوسیم...
دست نوشته های یک پدر

دست نوشته های یک پدر

این صفحه را برای دخترم مینوسیم...

ایرسای بابا!



آخرین یادداشتم 15 اسفند بود سال نود رسید ننوشتم فروردین تموم شد ننوشتم حالا ماه دوم سال نو داره به نیمه نزدیک میشه گفتم بیام بنویسم.بی تعارف چون بیشترین هدفم این هست که دخملی بعدها اینجا رو بخونه بیشتر از شرمندگی ایشون که نگه عجب بابای تنبلی داره اومدم طلسم ننوشتنها رو بشکنم.این ننوشتن دلیلش بی احساسی و بی انگیزگی نیست و که اتفاقا بیشترین دلیلش مشغله کاری زیادترم برای فراهم کردن امکانات عالی برای حضورش هست.دوست دارم مثل همه باباها بهترین ها رو براش فرهم کنم و چون پدرم زندگی اش رو وقف بچه هاش کرده انگار ما هم الگومون رو پدر جان قرار دادیم و میخوایم همون روش رو اجرا کنیم.به هر حال با وضعیت نگران کننده اقتصادی کل کشور با تصمیمات این مسولین امیدوارم مشکلی برای هیچکی پیش نیاد و من چون در بازار هستم و بیشترین ترکش اتفاقات اقتصادی در بازار رخ میده امیدوارم خدا عاقبت ما رو به خیر بکنه.


در هر حال خرید سیسمونی در یک تور دو سه روزه از تهران انجام شد.تخت کالسکه کریر و لباس و وسایل بهداشتی و بازی جزو اصلی ترین خریدها بود که انجام شد و فقط کارای اتاق مونده که تو یکی دو هفته دیگه باید انجام بشه تا چیدن وسایل دخملی رو زودتر انجام بدیم.تو این گشت و گذار در فروشگاههای کودک فقط احساسات خوب به سراغ آدم میاد و هزارتا انرژِی خوب ایجاد میشه که وصف نشدنی هست البته از یه طرف با مقایسه کودکی ما و کودکان امروز کمی هم از بی امکاناتی زمان خودمان افسوس میخوریم.خلاصه روزهای پر فشاری رو در تهران گذروندیم با توجه به شرایط مامانی خیلی بهش سخت گذشت که فداکارانه تحمل کرد.

راستی همونطور که از عکس یادداشت میشه حدس زد اسم دخملی هست که به هر حال با انتخاب مامانی و حمایت بابایی نهایی شد و دخملی ما شد ایرسای بابا.البته «ایرسا» که من ایرسای بابا صداش میکنم.بدون هیچ توضیحی دوستش داریم این اسم رو و امیدواریم خودش هم وقتی بزرگ شد دوست داشته باشه.

پی نوشت یک:در  یک اقدام شجاعانه تصمیم به تعویض پنجره های منزل کرده ایم که البته تا هفته آیده نصب خواهد شد و امیدوارم ارزشش رو داشته باشه چون با توجه به قدیمی بودنش با نفوذ باد و کمی سرو صدا همراه بود.با توجه به زیاد بودن پنجره ها (12 تایی) هزینه زیادی رو متقبل شدیم که فدای یک تار موی دخملی.فقط امیدوارم ریخت و پاشش زیاد نباشه که اذیتمون بکنه.

پی نوشت دو: ال نود یا همون تندر 90 ی که بهمن ماه تحویل گرفتیم رو دیروز خیلی اتفاقی فروختم راستش تو سفر تهران زیاد بهم نچسبید و چند تا چیز منو ازش زده کرد البته من زیاد تو ماشین وسواسی نیستم اما احساس میکنم این ماشین از فقر امکانات رفاهی رنج میبره که خیلی به نظرم تو چشم میاد.خلاصه دادیم رفت البته فروشش هم بیشتر احساسی بود چون به یک آشنا دادیم که تیکه تیکه قراره پولش رو بگیریم امیدوارم چون اون به ماشین احتیاج داشت حداقل ثوابی کرده باشیم.

دیگه خیلی به دیدنت نزدیک شدیم.امیدوارم به موقع بیای  و با سلامت و تندرستی ات احساسات  ما رو به اوج برسونی.