-
بازی گیدی
جمعه 18 مردادماه سال 1392 12:11
ایرسا خانوم ما هر روز داره رفتارهای جدیدی رو از خودش نشون میده. اگه چشمش نزنم واقعا فکر نمیکردم از دوسالگی اش تا الان که دو ماه هم نشده اینهمه تغییر خوب بکنه.مهد کودک صد در صد نقش خوبی داشته و خدارو شکر مهمترین معضل ایرسا که بد غذایی (بهتره بگم بی غذایی اش) بود داره حل میشه.شاید تصورش برای شما سخت باشه اما واقعا ایرسا...
-
تغییرات ایرسا
سهشنبه 8 مردادماه سال 1392 14:00
هفته پیش هفته مریضی بود و گرفتاری بازم از ایرسا که سرما خوردگی جزیی داشت ویروس گرفتم بدرقم ایندفعه مامانش هم گرفتار شد من دو تا آمپول مامانش هم یکی زد تا تونستیم رفع مریضی کنیم نمیدونم چرا ایندفعه خیلی طول کشید و کلا هفته خوبی نبود.ورزش هم کلا تعطیل کردم و خلاصه افسرده بودم. ایرسا با مهدکودک خوب اخت شده و با علاقه...
-
حساسیت دختری
شنبه 22 تیرماه سال 1392 22:52
خوب هفته پیش ایری جان سرما خورد این هفته بدنش پر شد از دونه های قرمز اینقدر شکلات خورد تو هفته گذشته حساسیت ایجاد کرد واسش.مجبور شدم صبح کارو بیخیال بشم با مامانی بردیمش دکترش هم چکاب دوسالگی هم نشون دادن دونه ها.خدا رو شکر دونه ها که مال حساسیت بود و دکتر هم مثل همیشه از وزنش شاکی بود و به شوخی گفت دیگه باید همینطوری...
-
سرما دادن بابایی
شنبه 15 تیرماه سال 1392 19:38
این دختر ما از پنج شنبه یه کوچولو سرما خورده بود که به لطف بابایی بودنش همه رو به باباش انتقال داد.جالبه هر وقت ایرسا مریض میشه من پشت سرش مریض میشم و کلی الان بی اعصابم و بدن درد دارم.خیلی جالب بود دیشب ایرسا خانوم که محبتش به باباش گل کرده بود جوری موقع خواب به من چسبیده بود که بینی به بینی بودیم هی میگفت نازی...
-
تولد
شنبه 8 تیرماه سال 1392 19:04
دیروز دختر ما دوساله شد و ما تولدشو پنج شنبه گرفتیم.تم تولد انگری برد بود که ایری عاشقشونه و به قول خودش انگیلی برد.یک سالگی اش کلا تو باغ نبود و اصلا نمیفهمید تولدشو اما امسال چون از عید اکثر خانواده تولدشون تو بهار بود خیلی با کیک و شمع و فوت کردن و کادو باز کردن حال میکرد تا اینکه نوبت خودش شد و کلی کیف کردومامانش...
-
سر سره بازی
دوشنبه 3 تیرماه سال 1392 19:07
یکی از کادو تولدهایی که ایرساجون پیش پیش گرفته سرسره سه پله است که از جمعه رونمای کردیم براش و خیلی زود راه افتاد تو سر خوردن.با اینکه تو پارک دخترمون فقط تاب بازی میکرد اما تو خونه خلاصه سر سره بازی رو هم یاد گرفت و البته یه مقداری هم پاهاش خراش برداشت که در مجموع راضی بودم از این خرید.چون احساس میکنم دیگه حوصله اش...
-
دوباره باید بنویسم
شنبه 1 تیرماه سال 1392 22:43
وقتی اینجا رو باز میکنم یه احساس عذاب وجدان دارم که چقدر تنبلم تو نوشتن برای دخترم با اینکه ایرسا همه زندگی من شده اما نمیدونم چرا نمیتونم منظم بیام بنویسم با اینکه مطمئنم وقتی بزرگ بشه خیلی خوندن این نوشته ها بهش کیف میده باز کم کاری میکنم.ایری جان بابا داره وارد دوسالگی میشه و بابایی اش بهش قول میده بیشتر اینجا...
-
اول مهر
شنبه 1 مهرماه سال 1391 20:21
امروز داشتم فکر میکردم یه روز از همین روزا اول مهر باید ایرسا گلی رو ببریم مدرسه.وای که چه کیفی داره.دخترم بزرگ میشه و من بزرگ شدنشو میبینم هیچ لذتی بالاتر از این نیست...
-
چوب شور
جمعه 31 شهریورماه سال 1391 12:55
دیروز بعد از ظهر حدود ساعت شش بلند شدم رفتم برای ایرسا چوب شور خریدم.نمیدونید از این کار چه لذتی بردم.از دیروز غرق این شادی ام.شاید خنده دار باشه برای شما اما من خیلی کیف کردم. نمیخوام زیاد هم واسش دلیل و توضیح بیارم.فعلا همینو داشته باشید
-
ایرسای ما اومد!!
جمعه 14 مردادماه سال 1390 18:51
خوب سی و هفت روز از اومدن دخملی میگذره و من غایبم و همیشه غیبت نشانه مشکله اما خدا رو شکر باید بگم این غیبت واسه شیرینی حضور دخملی هست که اصلا نمیگذاره بیام اینجا بنویسم. روز زایمان همسری روز پر استرس و در عین حال شیرینی بود.از ساعت نه که وارد بیمارستان شدیم همسری رو وارد اتاق آمادگی قبل عمل کردند و دیگه نذاشتن وارد...
-
فردا روز بزرگی هست
دوشنبه 6 تیرماه سال 1390 22:45
نه ماه انتظار به پایان رسید و فردا هفت تیر سال نود خورشیدی دخملی ما قراره به دنیا بیاد.الان پر از اخساسات ضد و نقیض هستم و الویت افکارم سلامتی مامانی و نوزاد هست و بقیش که هیجانه و کنجکاوی و احساسات. این اواخر وقتی همسری رو میدیدم که کمی بارداری خسته اش کرده و فشاری که بعضی اوقات بهش میومد کلی دلم براش میسوخت و تازه...
-
آی لاو ایرسای بابا!
سهشنبه 3 خردادماه سال 1390 19:15
اینجا صفحه ی بابای ایرسا است.استاد کار پنجره بعد از یک ماه بد قولی با تهدید و بد و بیرای ما خلاصه قدم رنجه کرده در حال نصب پنجره های منزل میباشد.پنجره اتاق ایرسا و اتاق بابا و مامان تا لحظاتی دیگر آماده میشود و امید واریم تا فردا خونه پر پنجره ما آپ تو دیت شده و به مراحل بعدی کار برسیم.در ضمن من از دیشب تا حالا کلا یک...
-
ایرسای بابا!
سهشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1390 21:02
آخرین یادداشتم 15 اسفند بود سال نود رسید ننوشتم فروردین تموم شد ننوشتم حالا ماه دوم سال نو داره به نیمه نزدیک میشه گفتم بیام بنویسم.بی تعارف چون بیشترین هدفم این هست که دخملی بعدها اینجا رو بخونه بیشتر از شرمندگی ایشون که نگه عجب بابای تنبلی داره اومدم طلسم ننوشتنها رو بشکنم.این ننوشتن دلیلش بی احساسی و بی انگیزگی...
-
روزمرگی های پایان سال
یکشنبه 15 اسفندماه سال 1389 20:52
امروز فیلم هفت دقیقه تا پاییز رو نگاه کردم نمیدونم چرا خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم.هنوزم خیلی پکرم.من چون خیلی فکر میکنم شدیدا حالا غمگینم.خدا چنین غمی رو نصیب هیچ پدر و مادری نکنه... در اسفند به قدری شیب گذر زمان تند هست که واقعا تا میای بجنبی سال جدید شروع میشه.سال 90 هم که واسه من سال به یاد موندنی خواهد بود پس این...
-
آمادگی برای ورود دخملی
جمعه 29 بهمنماه سال 1389 20:32
خوب مثل اینکه تاخیرم از دفعه قبل هم بیشتر شد و دلیلش بیشتر مشغله کاری و فکری زیاد هست که نوشتن رو سخت کرده.به هر حال نوشتن یه ذهن باز و آزاد میخواد. بزرگترین اتفاق این هفته موفق شدن در گرفتن یک وام مناسب بود که البته امیدوارم کار کسی به کاغذ بازی ادارات نرسه.برخورد بی خردانه کارمندها و اینکه میبینم چه کسانی با چه...
-
منتظر دیدنتم
چهارشنبه 13 بهمنماه سال 1389 21:28
خوب انگار این هیجان زیادی ما باعث شده یکم در نوشتن تنبل بشم.آخه دوست داشتم با فاصله زمانی کمی اینجا بنویسم تا احساساتم پنهان نمونه.اما از شما چه پنهون نباشه انگار این شوق و ذوق نوشتن رو سخت تر کرده. از روزی که جنسیت کودکم که این روزها فرشته کوچولو صداش میکنم مشخص شده با مامانی فعالیت گسترده انتخاب اسم رو آغاز کردیم و...
-
تکنولوژی را عشق است!
جمعه 8 بهمنماه سال 1389 10:56
واقعا پیشرفت علم در همه زمینه ها زندگی رو راحت تر کرده اما نمیدونم چرا مردم اینقدر خودبین و سخت زندگی میکنن. همین آزمایش ها و سونو های بارداری که برای تست سلامت جنین است واقعا برای من جالبه.همه چیز رو تست میکنن.ضربان قلب جنین٬ کار کلیه و مثانه و کبد.مادر ما که به رحمت خدا رفته اما وقتی با مادر خانم صحبت میکنم با تعجب...
-
هیجان زده ام!
چهارشنبه 6 بهمنماه سال 1389 22:47
من بچه ها رو دوست دارم.چشمهای معصوم و براقشون٬ صداقت ذاتی شون ٬هوش فوق العادشون و حتی شیطنت هاشون برام جذابه.حالا وقتی قراره خودم بچه داشته باشم داستان یه جور دیگه ای پیش میره. این باید خیلی فوق العاده باشه!! البته مثل همیشه من کمی استرس دارم و نگرانم که مطمئنا الکی هستش. فردا صبح قراره با مامانت بریم سونو گرافی و...