دست نوشته های یک پدر

دست نوشته های یک پدر

این صفحه را برای دخترم مینوسیم...
دست نوشته های یک پدر

دست نوشته های یک پدر

این صفحه را برای دخترم مینوسیم...

حساسیت دختری

خوب هفته پیش ایری جان سرما خورد این هفته بدنش پر شد از دونه های قرمز اینقدر شکلات خورد تو هفته گذشته حساسیت ایجاد کرد واسش.مجبور شدم صبح کارو  بیخیال بشم  با مامانی بردیمش دکترش هم چکاب دوسالگی هم نشون دادن دونه ها.خدا رو شکر دونه ها که مال حساسیت بود و دکتر هم مثل همیشه از وزنش شاکی بود و به شوخی گفت دیگه باید همینطوری ایری جان رو قبول کنیم دیگه از بدو تولد ده کیلو بوده!!


ایری جان دو سه روزه شدیدا حساس شده و فوری لج میگیره ما هم سعی میکنیم با افزایش صبر و حوصله تحملش کنیم.


****

دو سه روز پیش پدری رو دیدم که از مریضی وحشتناک دخترش که با مرگ و زندگی دست و پنجه نرم میکنه داغون داغون شده بود چون میشناسمش واقعا حالتاش تغییر قیافه اش درد آور بود به قول سحر اون شاید حتی زود تر از دخترش باطل بشه.خلاصه خیلی به فکر رفتم با توجه به اینکه حالا پدرم و میفهمم اون پدر چی میکشه فقط میتونم آرزو کنم مشکلاتش حل بشه و هیچ پدری رو درگیر مریضی فرزندش نکنه.

سرما دادن بابایی

این دختر ما از پنج شنبه یه کوچولو سرما خورده بود که به لطف بابایی بودنش همه رو به باباش انتقال داد.جالبه هر وقت ایرسا مریض میشه من پشت سرش مریض میشم و کلی الان بی اعصابم و بدن درد دارم.خیلی جالب بود دیشب ایرسا خانوم که محبتش به باباش گل کرده بود جوری موقع خواب به من چسبیده بود که بینی به بینی بودیم هی میگفت نازی بابا!! من حس کردم داره مرحله انتقال ویروس رو انجام میده!! از شوخی که بگذریم قبلا هم گفتم حاضرم من مریض بشم و مریضی ایرسا رو نبینم چون یکی دو بار تجربه دارم ودیدن قیافه بی حالش دیوونم میکنه.خلاصه فعلا ایرسا خانوم حالشون خوبه و بابا داره میسوزه و میسازه!! فدای یک تار موی دخترم.

تولد

دیروز دختر ما دوساله شد و ما تولدشو پنج شنبه گرفتیم.تم تولد انگری برد بود که ایری عاشقشونه و به قول خودش انگیلی برد.یک سالگی اش کلا تو باغ نبود و اصلا نمیفهمید تولدشو اما امسال چون از عید اکثر خانواده تولدشون تو بهار بود خیلی با کیک و شمع و فوت کردن و کادو باز کردن حال میکرد تا اینکه نوبت خودش شد و کلی کیف کردومامانش هم کلی هم تو دیزاین تم ها هم غذا هنرنمایی کرد.دستش درد نکنه.


ایرسا جان دو سال گذشت باور کردنی نیست ایرسا کوچولو روز اول حالا بدو بدو میکنه حرف میزنه و خیلی کارای دیگه انجام میده.حس و حالی که تو به بابا دادی وصف شدنی نیست فقط باید پدر باشی تا بفهمی یه پدر چی میگه. خدا تورو برام حفظ کنه و منم زنده باشمو موفقیت هاتو ببینمو کیف کنم.


پ ن: از امروز ایرسا مهدکودک رفتن رو آغاز کرد به توصیه مدیر مهد  از نیم ساعت شروع کرده تا بتونه خوب باهاش ارتباط برقرار کنه.مثل اینکه تجربه روز اول خیلی خوب بوده و خودش هم خیلی راضیه.امیدوارم کنار دوستاش ارتباط اجتماعی اش قوی بشه و خجالتی بودن رو بزاره کنار.

سر سره بازی

یکی از کادو تولدهایی که ایرساجون پیش پیش گرفته سرسره سه پله است که از جمعه رونمای کردیم براش و خیلی زود راه افتاد تو سر خوردن.با اینکه تو پارک دخترمون فقط تاب بازی میکرد اما تو خونه خلاصه سر سره بازی رو هم یاد گرفت و البته یه مقداری هم پاهاش خراش برداشت که در مجموع راضی بودم از این خرید.چون احساس میکنم دیگه حوصله اش تو خونه با اسباب بازی های تکراری سر میرفت.

یه اتفاق دیگه هم از شیر گرفتن ایری جان هست که تقریبا کامل شده و به قدری بی تفاوت بوده کلا نسبت به شیر و غذا و خوردنی که اصلا به روی خودشم نمیاره که چرا شیر نمیخوره.در عوض دخترم الان چایی با شکلات و بیسکوییت میخوره کلی خنده دار میشه.

ایرسا کم کم آماده میشه که بره مهدکودک.امیدوارم شخصیتش کامل تر بشه با دیدن بچه های هم سن و سال و خجالتی بودنش بهتر بشه.


پ.ن: امروز تولد مامانی هست اون خیلی برای من و ایری زحمت میکشه و با توجه به سیستم خاص ایرسا تو این دو سال تحت فشار زیادی بود.امیدوارم با بزرگتر شدنش و کارای قشنگی که میکنه این روزها رو برای مامانش جبران کنه.تولدت مبارک عزیزم.

دوباره باید بنویسم

وقتی اینجا رو باز میکنم یه احساس عذاب وجدان دارم که چقدر تنبلم تو نوشتن برای دخترم با اینکه ایرسا همه زندگی من شده اما نمیدونم چرا نمیتونم منظم بیام بنویسم با اینکه مطمئنم وقتی بزرگ بشه خیلی خوندن این نوشته ها بهش کیف میده باز کم کاری میکنم.ایری جان بابا داره وارد دوسالگی میشه و بابایی اش بهش قول میده بیشتر اینجا بنویسه.