دست نوشته های یک پدر

دست نوشته های یک پدر

این صفحه را برای دخترم مینوسیم...
دست نوشته های یک پدر

دست نوشته های یک پدر

این صفحه را برای دخترم مینوسیم...

تکنولوژی را عشق است!

واقعا پیشرفت علم در همه زمینه ها زندگی رو راحت تر کرده اما نمیدونم چرا مردم اینقدر خودبین و سخت زندگی میکنن.
همین آزمایش ها و سونو های  بارداری که برای تست سلامت جنین است واقعا برای من جالبه.همه چیز رو تست میکنن.ضربان قلب جنین٬ کار کلیه و مثانه و کبد.مادر ما که به رحمت خدا رفته اما وقتی با مادر خانم صحبت میکنم با تعجب میگه اصلا بیست سی سال قبل این چیزا نبود و دکتر یکی برای اول بارداری بود و یکی هم موقع زایمان!!

خلاصه همه این مقدمه ها رو چیدم تا به دیروز برسم که رفتیم برای سونو و آزمایش خون.بیمارستان روز شلوغی را میگذروند برعکس دفعه قبل که کلا کار ما نیم ساعته تموم شد این بار نوبت ما که ساعت ۱۱ بود تا حدود ساعت یک بعد از ظهر طول کشید .وقت سونو که شد خانم پرستار به من دستور داد رو صندلی بشینم تا مزاحم کار دکتر نباشم.من هم آرام و پر استرس روی صندلی جا خوش کردم.

دکتر رو دفعه قبل هم دیده بودم آدم متین و به قول معروف با کلاسی بود که خوب طرفش رو شناسایی میکرد.خلاصه از همون اول با اینکه خیلی خسته بود و خودش هم اعتراف کرد که بد روزی اومدید چون اعصاب نداشت از شلوغی زیاد مریضاش راحت باهاش صحبت میکردم.مثل یک دستیار که میخواد از استاد کار یاد بگیره دکتر با سئوالهای من با متانت جواب میداد و توضیحات خوبی هم رو تصاویر داشت.این دیالوگها همسرجان رو بد جوری بیقرار دیدن کودک درونش کرد.اوه!یوهو دست نی نی رو دیدم که داره بای بای میکنه!وای خدای من!دستهای کوچکش به سمت من بود و همه چیز واضح و مشخص.بعد نوبت پاهش شد خلاصه دکتر همه جای بدن نی نی رو زیر و رو کرد و من که بیقرار تعیین جنسیتش بودم هی از دکتر میپرسیدم آقا مشخص شد چی هست.دکتر میگفت فعلا وقتش نیست دارم اندازه سر و چه میدونم وزن و بقیه چیزاش رو چک میکنم.تا چند دقیقه دیگه میگم.خلاصه جاتون خالی ما داشتیم میمردیم!!

خوب حالا مثل اینکه وقتش شده بود.گفت دختره! من و همسری همدیگرو نگاه کردیم و با برق چشمامون و خنده روی لب با هم ارتباط بر قرار کردیم.دکتر با گفتن کلمه صد در صد و اینکه من چیزی نمیبینم حرفاشو تایید کرد اما گفت چون باید پنج هفته دیگه هم بیاید فعلا  خرید و این چیزا رو بی خیال بشید تا حدود یک ماه دیگه دقیق تر بگم.

خدایا شکرت.نمیدونی دکتر وقتی گفت همه چیز بچه کامل و خوبه چه احساس خوبی داشتم.و واقعا سلامتی با ارزش ترین ثروت تو این دنیاست.من دیدم همسری بد جور دوست داره نی نی رو ببینه به دکتر گفتم مادر بچه بیقرار دیدن بچه اش هست. و دکتر باز هم با حوصله خواسته منو که حالا انگار رفیقش شده بودم اجابت کرد و با حوصله فیلم دخترمونو  واسش گذاشت.دستای دخترم رو در سه حالت دیدم یکی در حال تکون دادن یکی زیر چونه در حال فکر کردن یکی هم روی سر که انگار خسته شده بود از فضولی ما و میخواست بخوابه.

همونطور که گفتم من بچه دوست هستم پسر٬ دختر هر دو شیرینی خاص خودشونو دارن و حالا تو رو تصور میکنم با موهای گیس کرده و زبان شیرین و عشوه دخترونه ات دل بابا رو میبری.

از دیروز میخونم «یه دختر دارم شاه نداره....»

نظرات 2 + ارسال نظر
مریم جمعه 8 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:06 ق.ظ http://just-in-time.blogsky.com

:) الهی :) به سلامتی ایشالا :)
بیاد و روز به روزتون شیریت نر شه :)

تازه پدر!!! شنبه 9 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 02:37 ب.ظ

به به
تبریک میگم
خوش به حالتون شده پس
من که خودم از اول هم دختر دوست داشتم هم مطمئن بودم که بچه مون دختر میشه
مخصوصا که دور و برمون بچه دختر خیلی کمه
آخرش هم خواست من شد و خدا یه دختر خوشگل نصیبمون کرد
ولی توصیه دکتر رو هم جدی بگیرید و از الان برای خریدهاش عجله نکنید
مجدد تبریک میگم
موئد باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد