دست نوشته های یک پدر

دست نوشته های یک پدر

این صفحه را برای دخترم مینوسیم...
دست نوشته های یک پدر

دست نوشته های یک پدر

این صفحه را برای دخترم مینوسیم...

فردا روز بزرگی هست

نه ماه انتظار به پایان رسید و فردا هفت تیر سال نود خورشیدی دخملی ما قراره به دنیا بیاد.الان پر از اخساسات ضد و نقیض هستم و الویت افکارم سلامتی مامانی و نوزاد هست و بقیش که هیجانه و کنجکاوی و احساسات.
این اواخر وقتی همسری رو میدیدم که کمی بارداری خسته اش کرده و فشاری که بعضی اوقات بهش میومد کلی دلم براش میسوخت و تازه میفهمم احساسات مادرانه به قول معروف از کجا شروع میشه.
ساعت ۹ باید بیمارستان باشیم و به نظرم تا ظهر نی نی وارد دنیای جدیدش بشه.به خدا دیگه نمیدونم چی بنویسم دستم رو کیبرد نمیره فقط سلامتی همسری و نی نی مون رو از خدا میخوام.

آی لاو ایرسای بابا!

اینجا صفحه ی بابای ایرسا است.استاد کار پنجره بعد از یک ماه بد قولی با تهدید و بد و بیرای ما خلاصه قدم رنجه کرده در حال نصب پنجره های منزل میباشد.پنجره اتاق ایرسا و اتاق بابا و مامان تا لحظاتی دیگر آماده میشود و امید واریم تا فردا خونه پر پنجره ما آپ تو دیت شده و به مراحل بعدی کار برسیم.در ضمن من از دیشب تا حالا کلا یک ساعت و نیم خوابیدم و الان احساس مچاله شدگی کرده اما از رو نمیرم و باید تا 10 خرداد خانه تمییز و اتاق دخملی رو آماده ورودش بکنم.


آی لاو یو ایرسا!!

ایرسای بابا!



آخرین یادداشتم 15 اسفند بود سال نود رسید ننوشتم فروردین تموم شد ننوشتم حالا ماه دوم سال نو داره به نیمه نزدیک میشه گفتم بیام بنویسم.بی تعارف چون بیشترین هدفم این هست که دخملی بعدها اینجا رو بخونه بیشتر از شرمندگی ایشون که نگه عجب بابای تنبلی داره اومدم طلسم ننوشتنها رو بشکنم.این ننوشتن دلیلش بی احساسی و بی انگیزگی نیست و که اتفاقا بیشترین دلیلش مشغله کاری زیادترم برای فراهم کردن امکانات عالی برای حضورش هست.دوست دارم مثل همه باباها بهترین ها رو براش فرهم کنم و چون پدرم زندگی اش رو وقف بچه هاش کرده انگار ما هم الگومون رو پدر جان قرار دادیم و میخوایم همون روش رو اجرا کنیم.به هر حال با وضعیت نگران کننده اقتصادی کل کشور با تصمیمات این مسولین امیدوارم مشکلی برای هیچکی پیش نیاد و من چون در بازار هستم و بیشترین ترکش اتفاقات اقتصادی در بازار رخ میده امیدوارم خدا عاقبت ما رو به خیر بکنه.


در هر حال خرید سیسمونی در یک تور دو سه روزه از تهران انجام شد.تخت کالسکه کریر و لباس و وسایل بهداشتی و بازی جزو اصلی ترین خریدها بود که انجام شد و فقط کارای اتاق مونده که تو یکی دو هفته دیگه باید انجام بشه تا چیدن وسایل دخملی رو زودتر انجام بدیم.تو این گشت و گذار در فروشگاههای کودک فقط احساسات خوب به سراغ آدم میاد و هزارتا انرژِی خوب ایجاد میشه که وصف نشدنی هست البته از یه طرف با مقایسه کودکی ما و کودکان امروز کمی هم از بی امکاناتی زمان خودمان افسوس میخوریم.خلاصه روزهای پر فشاری رو در تهران گذروندیم با توجه به شرایط مامانی خیلی بهش سخت گذشت که فداکارانه تحمل کرد.

راستی همونطور که از عکس یادداشت میشه حدس زد اسم دخملی هست که به هر حال با انتخاب مامانی و حمایت بابایی نهایی شد و دخملی ما شد ایرسای بابا.البته «ایرسا» که من ایرسای بابا صداش میکنم.بدون هیچ توضیحی دوستش داریم این اسم رو و امیدواریم خودش هم وقتی بزرگ شد دوست داشته باشه.

پی نوشت یک:در  یک اقدام شجاعانه تصمیم به تعویض پنجره های منزل کرده ایم که البته تا هفته آیده نصب خواهد شد و امیدوارم ارزشش رو داشته باشه چون با توجه به قدیمی بودنش با نفوذ باد و کمی سرو صدا همراه بود.با توجه به زیاد بودن پنجره ها (12 تایی) هزینه زیادی رو متقبل شدیم که فدای یک تار موی دخملی.فقط امیدوارم ریخت و پاشش زیاد نباشه که اذیتمون بکنه.

پی نوشت دو: ال نود یا همون تندر 90 ی که بهمن ماه تحویل گرفتیم رو دیروز خیلی اتفاقی فروختم راستش تو سفر تهران زیاد بهم نچسبید و چند تا چیز منو ازش زده کرد البته من زیاد تو ماشین وسواسی نیستم اما احساس میکنم این ماشین از فقر امکانات رفاهی رنج میبره که خیلی به نظرم تو چشم میاد.خلاصه دادیم رفت البته فروشش هم بیشتر احساسی بود چون به یک آشنا دادیم که تیکه تیکه قراره پولش رو بگیریم امیدوارم چون اون به ماشین احتیاج داشت حداقل ثوابی کرده باشیم.

دیگه خیلی به دیدنت نزدیک شدیم.امیدوارم به موقع بیای  و با سلامت و تندرستی ات احساسات  ما رو به اوج برسونی.

روزمرگی های پایان سال

امروز فیلم هفت دقیقه تا پاییز رو نگاه کردم نمیدونم چرا خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم.هنوزم خیلی پکرم.من چون خیلی فکر میکنم شدیدا حالا غمگینم.خدا چنین غمی رو نصیب هیچ پدر و مادری نکنه...

در اسفند به قدری شیب گذر زمان تند هست که واقعا تا میای بجنبی سال جدید شروع میشه.سال 90 هم که واسه من سال به یاد موندنی خواهد بود پس این شیب تند همچین بد هم نیست واسه ما.جالبه با تمام مشکلات اقتصادی که گریبان این ملت درمانده رو گرفته اما هنوز نوروز رو به شدت پابرجا نگه میدارند و رسوم این آیین فوق العاده رو به خوبی ادا میکنند.حال و هوای خیابونها اینروزها شلوغ تر و پر ازدحام تر از همیشه هست ترافیک وحشتناک اما انگار شور و شوق نوروز دوست داشتنی تر از همیشه اش کرده.خلاصه جنب و جوش خرید عید رو خیلی دوست دارم.ماهی قرمز هم که خیابونها رو قرق کرده و با مامانی همش یاد دخملی میکنیم.قراره از همین امسال واسش یه ماهی کوچولو بگیریم و اگه خدا بخواد سال دیگه با حضورش این حس قشنگ رو بیشتر احساس کنیم.
ما هم از همین جمعه خانه تکونی امسال رو شروع کردیم و با توجه به وضعیت مامانی لیدر خانه فعلا من هستم و البته خونه تکونی امسال ما مثل همیشه نیست و کمی سبک تر اینکارو انجام میدیم.به هر حال این جمعه قرار کارها تموم بشه.

داستان انتخاب اسم همچنان ادامه داره و اگه بشه احتمالا در یادداشت بعدی کاندیداها رو اعلام خواهم کرد و البته یه چند تایی شانس خیلی زیادی دارند.جالبه ما بیشتر دنبال اسم های ایرانی بودیم از چند تا یونانی خوشمون اومده!!حالا ببینیم چی میشه.

مامانی خیلی برای انتخاب اسم و طرح اتاق و خرید سیسمونی در تلاشه و سرچ در گوگل کار هر روزش هست.البته بهترین سایت برای مادرای باردار نی نی سایت هست که واقعا خیلی کمک حال ما بوده و تجربه خانومهای باردار دیگه که بیشتر از ما تجربه دارند خیلی بدرد بخوره.البته این روزا به گزارش مامانی مثل اینکه نتیجه خیلی از سونوگرافی های تعیین جنسیت برعکس شده و این کمی ما رو ترس داده از اینکه خرید بکنیم و همه چی عوض بشه!! واسه همین خرید رو گذاشتیم واسه بعد تعطیلات نوروز.این هفته هم نوبت دکتر داریم و فکر کنم دیگه تو هفته 23 بشه با اطمینان بهتری در مورد جنسیت جیگیلیمون نظر داد.

بازم میگم دوست درم زود تر ببینمت.البته یادت باشه سر وقت بیای نه اینکه یوهو سورپرایزمون کنی زود تر بیایا!!بهتره از این پس بگم دوست دارم به موقع بیای!!!!

آمادگی برای ورود دخملی

خوب مثل اینکه تاخیرم از دفعه قبل هم بیشتر شد و دلیلش بیشتر مشغله کاری و فکری زیاد هست که نوشتن رو سخت کرده.به هر حال نوشتن یه ذهن باز و آزاد میخواد.

بزرگترین اتفاق این هفته موفق شدن در گرفتن یک وام مناسب بود که البته امیدوارم کار کسی به کاغذ بازی ادارات نرسه.برخورد بی خردانه کارمندها و اینکه میبینم چه کسانی با چه میزان صلاحیت علمی و کاری پشت میزی قرار میگیرن واقعا عذابم میده با توجه به شغلم راضی ام که در طول سال کمترین گذرم به ادارات دولتی میرسه.واسه همین مساله ظرفیتم هم در برابر بوروکراسی اداری خیلی کمه و خیلی عصبی میشم.خلاصه موفق شدم و الان پول تو حسابم هست.البته این پول رو بیشتر برای تجهیز اتاق دخمل بابایی گرفتم و میخوام بهترین ها رو در حد توانم براش فراهم کنم.

اولین گام رو در این زمینه برداشتم و با مامانیش رفتیم چند تا فروشگاه سرویس خواب رو بازدید کردیم و اطلاعاتی کسب کردیم.سر آمدش ارژن و آپادانا بود که البته ارژن کلا کلاس کاری اش انگار در حد تیم ملی هست!! و البته قیمتش هم به همون اندازه بالاتر.اما نو آوری هاش و فانتزی بودنش خیلی به دلمون نشست.

البته قرار بود ما کم کم بعد از سونوی سوم شروع به درست کردن اتاق دخملی بکنیم که نمیدونم چرا دکتر وقت سونو به ما نداد و در حالیکه دکتر سونولوژیست گفته بود باید ماه بعد که اسفند هم میشه بیاین.در هر حال مثل اینکه این مرحله سوم سونو رو بعضی ها دیرتر میدن.واسه همین چون سونولوژیست هم سری قبل گفته بود دفعه دیگه برای خرید اینا اقدام کنید ما یکمی دست و دلمون ترسیده چون اشتباه در تعیین جنسیت اتفاقی هست که با خرید وسایل خیلی کار رو برای ما مشکل میکنه.خلاصه خریدها رو شاید گذاشتیم اونور سال جدید چون نوبت دکتر مامانی ۱۹ اسفند هست.

اما تمام ذهنمون رو سیسمونی و چیدن اتاقش هست مخصوصا مامانی که همش در حال سرکشی به سایت های مخصوص این مساله هست تا با بهترین سبک اتاق رو درست کنیم.

اسم هم دومین مشغله ماست که هنوز نهایی اش نکردیم و قرار هست برای این مساله هم عجله نکنیم.

یک اتفاق خوب این هفته هم تحویل گرفتن تندر سفیدمون بود که ثبت نام کرده بودم و چهارشنبه به ما تحویل دادن.کلا با تجربیات قبلی من ماشین جالبی هست.چیدمان داشبورد و داخلش خیلی با نمکه و اما فرمون کلاچ اش خیلی نرمه و موتور قوی داره.خلاصه اینم ماشینی هست که دخمل بابا رو باهاش میاریم خونه اش.

پ.ن: از همه دوستانی که نظر میدن واقعا سپاسگذارم فقط یک نکته اینکه من زیاد اهل نظر دادن تو وب لاگها نیستم اما اکثرشونو میخونم.اینو به حساب خودخواهی نویسنده نزارید و بازهم با نظراتون منو به نوشتن امیدوار کنید.